Wednesday, September 15, 2010


کوبایاشی ایسا ( 1763-1827) ، ایسا به معنی فنجانی چای و یا حبابی بر چای است . شاعری فوق العاده دوست داشتنی است همتای ویتمن و نرودا که با طبیعت اخت است.اسم او قبلا یاتارو بوده است.دوساله بود مادرش از دنیا رفت.زندگی نا ملایمی داشت .شعر های این شاعر با همهء شاعران ژاپنی متفاوت است و بیشتر به هایکوهای شاعر مدرن قرن بیستم ژاپن تاندا سانتوکا Taneda Santoka شبیه است.سانتوکا را شاعر سائل می گفتند .

بیخ گوشم

وِز وِزِ پشه،

فکر می کند که کَرم !



بچه ها با صدای غاز،

خیلی قشنگ تر از

غاز



تُربچه چین

راه نشانم می دهد

با تُربچه ای



پرسیدکه چند ساله است

بچه ای با کیمونوی نو

پنج انگشت باز کرد



آی کک ها ، هر غلطی می کنید

بکنید ،اما نپرید آن سو

رودخانه است !



گربهء من

باوَرجه وورجه رویِ ترازو

وزنِ خود می کشد



من رفتم ،

شما پشه ها ، بی خیال

به عشقتان برسید



نصیحت یک کبوتر :

هی جُغد !

نمی شود شکل دیگری باشی ؟

این باران بهار است



هی جغد !

فکرِ شکلِ دیگری باش

این بارانِ بهاری است



پستان بر دهان بچه و

مادر شماره می کند

جای نیش پشه ها



با تلسکوپ

سرگرم تماشای مِه ام

قیمت اش ده سِنت



حتی حشرات هم

بعضی نایِ خواندن دارند

بعضی ندارند



من و یک وزَغِ گُنده

چشم درچشم هم زل زده ایم

یکی جُنب نمی خورد



همیشه

تسبیح بودا می گویم و

پشه ها را می کُشم



خواب بود،بیدار شد

دهن دَره ای کرد وگربه

رفت پیِ عشق اش



سرپناه روسپیان

آن گوشهء شهر

در باد پاییزی



ماه کامل ،

کُلبهء لَکَنتیِ من

همین است که هست



حتی نیشِ پشه

اگر جوان باشد

قشنگ است



یه آدم

یه پشه

دراطاقی دَرَندشت



چه شانسی !

از نیش پشه های امسال هم

بی نصیب نماندم



آسمان سرخ صبح ،

حلزون :

تو هم حظ می بری؟



سرخک هارا

می تکانم وپخش می شوند

اولیا و بچه ها



زیر باران بهاری

دختری ملوس و قشنگ

دهن دره می کند



جیرجیرک

جیر ، جیر می کند

روی ناف مترسک



زیاد هم

دلواپس گل دادن نیست

درخت آلوی من



پشه های کلبه ام ،

راستش مُقصر منم

پوست و استخوان شده اید !



هی گنجشک

بزن کنار

اسب می آید



بی شک

کوکوی کوهی

بچه ای غُرغُرو است



دنیای قشنگی است،

شبنم ها فرو می افتند

یکی یکی، دوتا دوتا...



از کجا

این همه سرما می آید

هی ، مترسک



در چرت نیمروز

گوش به آواز شالی کاران و

شرم از خودم



می خواهم غَلتی بزنم

پس یه کم آن طرف تر

جیر جیرک جان



کلاغ سلانه سلانه

قدم می زند برکرت ، انگار

او شخم زده !



(در مرگ دخترش)

چرا

چرا ارغوان کوهی شکست ؟

چرا شکست ؟



(در مرگ دخترش)

پاییز طوفانی ،

همین است ، همین گل های نارنجی

دوست داشت بچیند



به گمانم

بار آخر است از صورت پدرم

مگس می پرانم



مگس های معبد

دست زائران تسبیح به دست را

تقلید می کنند



(شعر احتضار خودش)

سنگابی برای غسل تعمید

سنگابی برای مرگ

چه مزخرف



امشب و ماه،

چه دلم تنگ است

برای غر غرش



عالَمِ شبنم

عالَمی است از شبنم

و هنوز ، و هنوز



مادر، چیزی که هر گز نفهمیدم

هر گاه به دریا می نگرم

به دریا....



بچه ای هم دارد؟

گدایی زیر پل

به پروانه می گوید



چه زوج خوشبختی !

اگر دوباره زاده شوم

کاش پروانه باشم



سوراخ های دیوار

فلوت می زنند ،

این شب پاییزی



این دنیای دَبَنگ

مگس های لاغر، کک های مردنی

بچه های چُروکیده